May 7, 2013

امروز کسی در فیسبوک نوشته بود: این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
و من فکر کردم که شاید این جمله تا چندی پیش، خیلی به دلم می نشست و بیانگر حالم بود ولی امروز برایم چندان معنایی ندارد. گویی که اصلا خانه ی واحدی وجود نداشته و ندارد. خانه همان جاست که بعد از ظهرها در آن عطر چایی میپیچد. اتاقی است با گوشه ای دنج برای کار. هر جایی است که کوه دارد و رودخانه. خانه آنجاست که شب های تابستان را میتوان تا خانه رکاب زد و یا آنجایی که بتوان بعد از نیمه شب ،در اتوبان های خالی، در حال مستی رانندگی کرد. خانه تهران است و برلین و صد شهر دیگر. خانه ترکیبی است از هزار عنصر کوچک که منحصر به هیچ نقطه ی جغرافیایی نیست.