Jan 27, 2005

کارما پلیس
من رو دستگیر کن
من با صدای بلند آواز میخونم
من به باد اجازه میدم بین موهام بازی کنه
منو دستگیر کن
من به اشکهایم اجازه ابراز وجود میدهم
من خطرناکم .
زندگی رو از قالب محدودش بزرگتر میبنم.
کارما.. کارما .. دستانم رو ببند.
آنها آزادانه میرقصند.
چشمهایم گستاخانه نگاه میکنند.
کارما .. برایم قالب بساز . چار چوب میخواهم.
من روزهایم را شبها در تاریکی شروع میکنم
بلند پروازی میکنم .
کارما.. قانون میخواهم.
برایم مجازات های سخت تعیین کن.
ترس در من منجمد شده.
آغوشم با ولع دنبال حجم های بزرگ تر میگردد.
آه.. کارما .. کجا فرار میکنی؟ چرا دستگیرم نمیکنی؟
من طراح یه پروژه ی خطرناکم.
من بمبم.. ممکنه هر لحظه منفجر بشم.


Jan 17, 2005

دخترک با ظرافت به ناخنهایش لاک میزند.
در لاک را میبندد و انگشتان کشیده اش رو برای مدت طولانی معلق و دور از هم نگه میدارد و به دیوار خیره میشود.
موهای مشکی اش را شانه میکند و محکم پشت سرش میبندد.
دخترک تنهاست
دخترک تنهاست
در آینه خطوط صورتش را وارسی میکند و به چشمان بی حسش نگاه میکند.
دخترک تنهاییش را دوست دارد.
دخترک سرش را روی شانه های پسر میگذارد و دستانش را محکم دور کمر او قفل میکند. چشمان بی حسش را باز میکند و به بی نهایت خیره میشود.
دخترک تنهاست. او تنهاییش را را به همه جا میبرد.
پالتوی پشمی اش را میپوشد . لبهای پسر را میبوسد و میرود.
دست های بسته اش را در جیبهای گشادش جا میدهد و تنها راه میرود.
با شنیدن هر متلکی دستانش محکم تر بسته میشوند و نگاه بی روحش دورتر را دنبال میکند.
دخترک تنهاست. حداقل میداند که همیشه میتواند تنها بماند. میداند که تنهاییش او را ترک نخواهد کرد.
چراغ ها را روشن میکند. موهایش را باز میکند و خودش را روی تخت می اندازد.
دخترک تنهاست. ناخنهایش را خراش میدهد. اشکهایش را پاک میکند و در اتاقش را میبندد تا با تنهاییش تنها بماند.
دخترک تنهاییش را دوست دارد. او هر روز تنهاتر میشود.
دستهایش را بلند میکند.. کمرش را به آرامی تکان میذهد .. خم میشود و هق هقش را بین انگشتانش خفه میکند.
دخترک از اتاق بیرون می آید . به آدمها لبخند میزند و شب دوباره به اتاق بر میگردد .. موهای مشکی اش را شانه میکند. به چشمهای ماتش نگاهی گذرا میکند و قبل از اینکه اشکهایش بین او و تنهاییش فاصله بیندازند سرش را زیر لاحاف میبرد.
دخترک تنهاست. آرزو میکند که از خواب بیدار نشود.