Dec 21, 2011

آدمهای بسیاری آرزو دارند که آقا بالا سر نداشته باشند
که کسی نباشد که به آنها بگوید کی باید چه کاری را تحویل دهند
به نظر ایده آل ترین شغل ها آنهایی هستند که موتورشان انگیزه ی شخصی است
ولی بگذارید رازی را با شما در میان بگذارم
وقتی هیچ نیروی بیرونی بر کارهایتان نظارت ندارد
هر چقدر هم کارهای مثبتی انجام دهید که توجه زیادی هم کسب کنند و مورد تمجید قرار بگیرند
کافی است شب بخوابید و روز بعد بیدار شوید و آن وقت می بینید که نیاز کوفتی به مفید بودن از آغاز روز شما را می خورد
به خصوص وقتی کارتان در حوزه ی علوم انسانی با ریشه هایی از هنر باشد
من واقعا به آقایی که خانه مان را بنایی می کند حسودی می کنم
که نتایج کارش را در پایان هر روز می بیند
و اصلا آن را هم نبیند از دستانش معلوم است که کاری کرده
یا مثلا دکترها
نتیجه ی کارشان خیلی ملموس و رضایت بخش است گرچه که می تواند گاهی افسرده کننده باشد ولی به نظرم طبیعت این شغل به ندرت این پرسش را ایجاد می کند که همه ی اینها برای چه!
گاهی فکر می کنم که آیا حتی بزرگترین نظریه پردازان و فیلسوفان هیچ وقت احساس مفید بودن کرده اند
بعضی وقت ها دلم میخواهد اصلا یک شغل مسخره ی کارمندی داشتی باشم که هیچ ارزش بذاتی هم نداشته باشد
ولی در عوض هر روز صبح سر کار رفتن مجال این درگیری ها را به ذهنم ندهد
گور بابای اینکه دغدغه ام نیست و از انجام دادن یا ندادن آن کار گوشه ای از هستی هم تکان نمی خورد
داشتن روتینی که انگار یک نیروی خارجی هدایتش می کند اختیار آدم را محدود می کند
اختیار ناب خیلی هم چیز خوبی نیست
آدم را هی گیج می کند و در چرخه ی تسلسل می اندازد
شاید هم مسئله ی من شخصی تر از اینها است

Dec 9, 2011

ای آدم هایی که در همه ی حوزه ها و رشته ها خود را صاحب نظر می دانید
و با اظهار نظرهای بی اساس و مشاهدات محدود شخصی تان هر چیزی را تحلیل می کنید و قانون می سازید
با قطعیت نظر دادن راجع به تمام مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... نشان دهنده ی دانش بالای شما نیست
بلکه نمایانگر هوش پایین و سواد کم شما است

Nov 14, 2011

اگزاتیک بودن به تصویر کشیدن فقر و محدودیت برای مخاطب غربی خیلی هم غیر منطقی نیست
این چهارمین فستیوال فیلم مستندی است که شرکت کردم و بعد از ۶ روز و تماشای بیش از ۱۳۰ فیلم، می توانم بگویم که با توجه به مشاهدات من، به نظر می آید که هر کجا مردم دغدغه های روزمره شان کمتر است و زندگی نسبتا مرفه تری دارند، خلاقیت شان در به تصویر کشیدن واقعیت های فرهنگی نیز کمرنگ تر است .
دغدغه ها روزمره تر و تکراری تر می شوند و حتی شکل بیان در یک قالب کلی قرار می گیرد. در برخی از موارد حتی خارج از چارچوب بودن هم در یک چارچوب بزرگتر هنری تعریف شده قرار می گیرد
طبیعی است که ذهنی که چالش نشود، کمتر از شاهراه آسفالتی به خاکی می زند و شاید همین ماهیت کشورهای در حال توسعه است که دل مخاطبان غربی را می برد.
در خلق، مسئله، همه چیز است. یا من اینطور فکر می کنم. وقتی مسئله پیچیده و چند وجهی است، محصول آن هم بیشتر تامل برانگیز است. فرد وقتی با مسئله زندگی می کند، در روزمرگی اش آن را پرورش می دهد تا آنقدر ملموس می شود که جان می گیرد. خودش در ورای خالقش حیاتی مجزا پیدا می کند و اثرش در ذهن مخاطب می ماند. ولی وقتی اثر با توجه با ذهن مخاطب و با هدف خوشایند مخاطب خاص، برای چند روز و یا چند ماه اهمیت پیدا می کند، عمرش هم شاید به همان اندازه کوتاه می شود.
من در این چند روز چقدر دلم سوخت. که فیلم های کم بودجه (یا بی بودجه ی) اروپای شرقی و یا ایران و یا بعضی کشورهای افریقایی چقدر تکان دهنده بودند و چقدر نادیده گرفته می شوند و در عوض مثلا فیلم کانادایی با بودجه ی چندین هزار دلاری و صد هزار نوع پشتیبانی و حمایت، چقدر پر مبالغه و تجاری بود و شاید مثلا به خاطر اینکه سفارت کانادا یکی از اسپانسرهای این برنامه بود، چقدر بیشتر به آن پرداخته شد و برایش تبلیغ شد. چیزی که در اینجا خیلی عجیب است ماهیت این برنامه ها است که هدف نهایی اش آموزش دگر پذیری و دگر اندیشی است. اسکار نیست که اینگونه تمایزات جزءی از ماهیت خود برنامه باشد.
البته این معادله همیشه به همین سادگی و اینقدر یک خطی نیست. غنای فیلم های مستند و اتنوگرافیک طبیعتا به خیلی عوامل دیگر هم بستگی دارد ولی خب آدم دلش می سوزد و کمی هم عصبانی می شود که حتی مخاطب خاصی ( که انتخاب کرده) زمان اش را به دیدن فیلم هایی که بیشتر از نظر فرهنگی آموزنده هستند تا سرگرم کننده بگذراند، به هر تفاوتی که در فرهنگ خودش تعریف شده و جا افتاده نیست بخندد و پوزخند بزند.
و ای کاش همچین برنامه هایی در ایران هم وجود داشت که آن دسته از آدم هایی که مدام نق می زنند و فکر می کنند در قعر فلاکت بشریت افتاده اند، می دیدند که چقدر مشکل و بدبختی در دنیا وجود دارد. آن هم نه اصلا در کشورهای فقیر و شهر های معروف به بیچارگی که حتی در جذاب ترین پایتخت های دنیا.

Sep 19, 2011

ااگر بخواهیم خیلی ابتدایی و ساده معادلات دنیا را نگاه کنیم

قضیه به این قرار است

دنیا توسط صاحبان قدرت اداره می شود

و یکی از نزدیکرین مفاهیم به قدرت، پول است

پول در بسیاری از مواقع، تعیین می کند که چه چیزهایی باید گفته، بزرگنمایی، وحتی تبدیل به نوعی وسواس شوند

به جز شمار خیلی کمی ازموسسات خصوصی با اهداف خاص و فضاهای دانشگاهی

کمتر جایی برای حمایت از تولیدات و محصولاتی که سودآور نیستند، سرمایه گذاری می کند

و این است که فرهنگ عامه هر روز بیشتر به سمت ابتذال می رود

چون در بسیاری مواقع این بازار است که ارزش ها را تعیین می کند

مثلا، عکس را در نظر بگیریم به عنوان یک ابزار توصیفی برای تحلیل وقایع جامعه شناختی

جنگ جهانی دوم را در نظر بگیریم و فکر کنیم که می خواهیم وقایع آن را با عکس مستند کنیم

عکس با اینکه انعکاسی از واقعیت است می تواند تصویری دوگانه به ما بدهد

در مورد مثال ما، در یک حالت می توان از خسارات جنگی عکس گرفت، از سربازان مرده و زخمی و خانه های شعله ور شده که قاعدتا بخشی از واقعیت جنگ را تشکیل می دهند. در جنگ جهانی دوم اتحادیه فیلم و عکس امریکا از چنین منظری به تصویر برداری از جنگ پرداخت.

حالت دوم استفاده از عکس برای برانگیختن حس وطن پرستی و نمایش رشادت ها و قهرمان پروری ها در میدان جنگ است، نشان دادن افسران در لباس های خفن! که در حال تمیز کردن اسلحه های شان یا شطرنج بازی هستند که این هم البته بخش کوچکی از واقعیت جنگ است. و این نمای اف اس آ 1 بود از جنگ جهانی دوم.

اتفاقی که افتاد این بود که عکس های اتحادیه هیچ جا چاپ نشدند و عکس های اف اس آ بارها و بارها تجدید چاپ شدند و در زمان خودشان تاثیر بالایی روی تفکر غالب عامه داشتند ، چرا که در آن زمان لازم بود! که مردم یک تصویر سکسی و در خیال خودشان قهرمانانه از حضور در جنگ داشته باشند.

قصدم نیست که بگویم همه چیز به همین سیاه و سفیدی است و همه ی آنچه ما میبینیم انتخاب سرمایه داران و صاحبان قدرت است که همسو با افزایش سود مالی و یا مقامی خودشان است، ولی هر چه بیشتر وارد حوزه ی کاری می شوم، این دوگانگی (پایبندی به دغدغه هایم یا همگامی با بازار کار) را بیشتر حس میکنم.

برای ساخت مستند کسی پولی نمی دهد مگر اینکه موضوعی اگزاتیک باشد، یا به هر دلیلی هم مسیر با منافع کشوری، موسسه ای و یا فردی باشد. حتی بزرگترین اتنوگرافرها در فستیوال ها می نالند که تنها با ارزش ذاتی کارشان توان پرداخت هزینه هایش را ندارند.

اینجا است که من دلم می سوزد برای همه ی آنهایی که کارهای شان در هر زمینه و رشته ای ارزشی غیر قابل تخمین داشته ولی هیچ وقت مورد پسند بازار واقع نشدند و ارزش واقعی کارشان، اگر خوش شانس بودند توسط اقلیتی بیش کشف نشد.

1-FSA



Sep 15, 2011

یه چند صباحیه
که دلم برای تنها زندگی کردن تنگ شده

Sep 13, 2011

چرا آدم باید همیشه احساس مفید بودن کنه
چرا حتی کارهایی که در واقع انجامشون هیچ نتیجه ی مثبتی برای هیچ خلق اللهی نداره به آدم حس کاذب مفید بودن میده.
من چرا باید واسه یه روز فیلم دیدن و پرسه زدن انقدر احساس انگلی کنم
این چه وضع خلقته

Aug 4, 2011

من دلم برای آدرنالین بالا
و دست هایم وقتی سرد و خیس می شوند
تنگ شده است

Jul 3, 2011

اون موقع ها که مدرسه میرفتیم
بعد امتحان ها
از سرنشین هر نیمکتی که صدامون بهش میرسید میپرسیدیم که هی فلانی چند شدی
و با چهار تا جمع و تفریق ساده میتونستیم یه برآورد دقیق از جایگاه خودمون در مقایسه با بقیه داشته باشیم
به همین راحتی خیالمون راحت میشد که خب دیگه جزو ده درصد بالاییم مثلا
حالا بالاتر هر چی میخواد باشه
ما بودیم و عددها
یه ترازو که بیشتر نبود
فکر میکردیم همین جوری اگه پیش بریم
دیگه اون تصویر کامله مال ماست

اون روزا
اگه یکی میومد یکی یکی اسمهامون رو صدا میکرد
بهمون میگفت که ده سال بعد کجاییم
شاید خیلی هامون همون جا دیگه وا می دادیم

حالا فرضا که باهوش تری
مسایل رنیا رو بهتر درک میکنی
ذهنت پیچیده تر شده
رویای تغییر داری
خب بیشتر داغون میشی که
یا میزنه به سرت هی

چرا هیچکی نبود به ما بگه آقا خبری نیست که
آروم بگیر
کلا