Dec 19, 2006

tu in havaa
I need somebody
تو هلد می تایت

Dec 9, 2006

مدتی است که زیادی از جزئیات تکراری زندگی لذت می برم.
نیاز خود تخریبی سرکوب شده ام این روزها از هر بهانه ای استفاده می کند تا توجهم را جلب کند.
بیچاره نمی داند روزهای سلطنتش به سر رسیده.
با این حال هنوز هم سعی می کنم از مستقیم نگاه کردن در چشم هایش پرهیز کنم.

Dec 1, 2006

snow!

این سرمای سفید احساسات مدفون من را شکوفا می کند.
فیلم هایی که می بینم مدام می خواهند یکنواختی زندگیم را یادآوری کنند، در حالی که من فقط ازشان می خواهم مرا به دنیای دیگری ببرند تا یکرنگی روزها برایم عذاب آور نشود. لعنتی ها!
این انصاف نیست که وقتی برف می آید کسی نباشد که آدم دستش را بگیرد یا اینکه کسی نباشد که آدم بخواهد دستش را بگیرد، اگرچه برای من این دو عبارت یک معنی دارند.
این فکرهای مسموم را هم من تولید نمی کنم، وقتی برای مدت زیادی بین 4 دیواری می مانم همه ی انگیزه هایم فاسد می شوند.
من دلم بچه می خواهد.
اوه! هدف های بزرگ من کجایید؟
کور شدم انقدر به این نقطه های نورانی دوردست خیره شدم.