Feb 20, 2005

دختر کوچولوی تنهای احساساتی ام.
نگران نباش. موهای لخت سیاهت را هر شب شانه خواهم کرد. لباس خواب کوتاه صورتی تنت خواهم کرد که ساق های لاغر تیره ات را نشان بدهد. پتوی رنگی ات را تا زیر گلویت بالا میکشم تا احساس امنیت بیشتری کنی. کنار تختت مینشینم و به چشمهای معصومت خیره میشوم. لبخند میزنم و گونه های نرم صورتی ات را میبوسم و بعد آباژور را خاموش میکنم.. برای سقف اتاقت ستاره های شب نما میخرم تا وقتی رفتم اگر خوابت نبرد سرگرمت کنند و به خیال پردازی های کودکانه با نمکت کمک کنند. دخترم. دختر ملوس خوشگلم چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. گریه نکن! بهت قول میدم که هیچ وقت از فکرای احمقانم باهات حرف نزنم.. قول میدم نذارم همه چیز برات بره زیر سوال. گریه نکن دختر لعنتی ام. چیز ترسناکی وجود ندارد.. ببین عروسکت کنارت چه مهربان خوابیده. گریه نکن . تحمل نگاه کردن به چشمهایت را ندارم. برای وجودشان از من میپرسند. هیچ وقت بهت این خیانت را نخواهم کرد دخترکم. سعی میکنم در رویاهایم دفنت کنم. حالا آرام باش.

Feb 8, 2005

برف میاد.
- تنهایی -
فکر میکنم حقیقی ترین جلوه هستیه.
و چه احمقانه ازش فرار میکنیم.
کلمات رو ساختیم که از پشتشون تجزیه بشیم به قالب های قابل تعمیم.
چراغ های روشن -ویترین های همیشه پر- رفت و آمد- گاهی لبخند- و احساس توخالی خوشبختی .
تلاش برای فرار. فرار از بزرگترین داراییمون.
حتی سکوت دروغی.. سکوت از پشت مارک های شرکت های بزرگ.. سکوت زیر نورهای زرد و سفید.
روزها باید کاری انجام داد تا زندگی حرکت کنه.. احساس بیهودگی آدم رو میکشه.
باید مفید بود.. مفید بودن در دنیای مدرنیته یعنی در دور تند نقش بازی کردن.
موفقیت یعنی روشی برای تند تر کردن دور زندگی.
زندگی مرفه یعنی زندگی با حداقل خطر.برای کم شدن خطر ریسک باید پایین بیاد و برای کم شدن ریسک باید پیش بینی کرد. قابل پیش بینی کردن همه اجزا حتی دوست داشتن.
یعنی هیچ وقت وسط خیابون بی پول نموندن و ملی کارت داشتن و امنیت کاذب داشتن.
یعنی مطمئن بودن از اینکه شب برگردی خونه.
و در نهایت؟ .. ماشین های جدیدی میان که دهنامونو آب بندازن. نگران نباشید . به همین راحتی.
اول برای رسیدن بهشون تلاش میکنیم و با دنیای متمدنمون همسو میشیم . صبح ها سر کار میرویم و کارهای به ظاهر مهمی رو انجام میدیم . و هیچکس نیست که از ما بپرسه اگر این کارها انجام نشن چی میشه؟
بعد از گرفتن ماشین احساس خوشبختی لوکسی خواهید داشت. شاید کمی کاذب باشه! ولی میتونیم هر روز صبح از سوار اون ماشین شدن احساس غرور کنیم.
احساساتتان را کلمه کنید و روی سر هم فرو بریزید.
از تنهاییتان فرار کنید حتی در تنهایی. کتاب بخوانید و با گرفتن حس های مشترک کوچک شوید.
آنلاین شوید.. با هر شخص در باکس مخصوص خودش صحبت کنید. لبخند و حس فانتزی خوشبختی
باید مواظب بود.. نباید حماقت پشت بعضی از لبخندامونو باور کنیم. خطرناکه!
و بفهمیم که پشت حرفامون همیشه حقیقیتی هست که با "پس" گرفتنشون هیچ وقت تغییر نمیکنه.
وقتی "پس" گرفتنها وارد رابطه شد فقط دروغها مثل کثافتهایی که تو یه چاه بریزیشون برای مدتی نامعلوم دفن میشن و بعد یه روز گندشون در میاد.
همیشه گندشون در میاد. همیشه. همیشه.
تا وقتی چیزی برای پس گرفتن وجود داره اینکه از کسی بخوایم حرفشو پس بگیره مثل اینه که مجبورش کنیم قسمتی از احساساتش رو قبل از متولد شدن خاک کنه.
امشب هم گذشت.



Feb 1, 2005

شونه هام شل میشه.
میدونم به خاطر این آهنگس.
نه .. نباید بخوابم. نصفه شبا خدا هم مثه مخابرات لحظه ها رو ارزونتر حساب میکنه.
کندیشون آزار دهنده نیست .. نباید بخوابم تا فردا دیرتر بیدار شم
تا روز کوتاه تری داشته باشم.
شبها موزیک گوش دادن خودش یه کار بزرگ میشه.
از پنجرم بیرون رو نگاه میکنم .. چند نفر الان دارن گریه میکنن؟
سعی میکنم آدمایی که برام مهمن رو تصور کنم.. با شلوار کوتا .. تو تختاشون.. زیر پتو.
تنهاییم داره اتاقمو هم تصرف میکنه.
حتی کاکتوسام هم رعایتمو نمیکنن که تو این شرایط نمیرن.
ولی من تو گلدون خونمون خاکشون میکنم که بعدا که خونمونو عوض کردیم پیش خودم باشن.
آره.. میدونم زیادی لوسشون کردم.
بیدارت کنم؟ اگه بیدارت نکنم هیچ وقت نمیفهمی که الان میخواستم باهات حرف بزنم.
بعدا این پستم تبدیل میشه به لحظه های منجمد شده و احساسات تفکیک شده که تازه آدما از پشت کلی فیلتر نگاش میکنن. مهم نیست.. باید خوابید. نباید پرسید.