Feb 16, 2010

نمیشد حالا
انقدر همه چی پیچیده و چند وجهی نبود یه وقتایی؟

Feb 8, 2010

فاصله واژه ها و من روز به روز بیشتر میشه

Feb 5, 2010

سه سال پیش
امروز ...
چی بود! چی شد!

Feb 3, 2010

خب گویا جناب بلاگر بعد دوسال تصمیم گرفتند به من اجازه بدن این تو بنویسم باز

الان شانسی اومدم دیدم کار میکنه گفتم حیفه ننویسم برم. گرچه چیزی گفتنی ندارم همچین.

Feb 2, 2010

من آدم بند و ریشه ام
از آنهایی که جای بخیه برای همیشه روی خاطراتشان می ماند
بخیه هایی که به هنگام کندن و رفتن آنقدر ناشیانه دوخته شده اند که هر تکان بزرگی پاره پاره شان می کند
و هنوز هم تاب این خون ریزی های احساسی را ندارم
از اول هم درست بلد نبودم
من را چه به وصله زدن پارگی ها؟
من که فقط از برگ دادن میگویم، خودم از هراس ویرانی سرگردانم
حیران و گیج کوله بارم را برداشته ام و دنبال چیزی از جنس تعین از گوشه ای به گوشه ای می روم
و فقط از آنچه به دنبالش سرگردانم، دورتر می شوم