Sep 30, 2007

در این هوا
در تاریک روشن روز
که ابرها دنیا را بنفش می کنند
هزار بار بیشتر دلم دستانت را می خواهد.

Sep 16, 2007

هر روز صبح تکه های تنم را ریز به ریز از روی تختم جمع میکنم
با اشک هایم بهم وصلشان می کنم و تکرار می شوم
تمام روز برای خودم قصه می گویم.
هر چیز تلخی را میجوم. با خودم کلنجار میروم تا یکی شوم.
هر شب با پیکر ترک خورده ام جلوی آینه می روم و به خودم تبریک می گویم.
خسته روی تخنم میفتم و منتظر می مانم تا ترک هایم جوش بخورند.
تمام شب تو را میبینم، نبودنت را را حس میکنم. هر شب هزار بار زنده میشوم و می میرم.
چشمانم را از ترسم باز نمی کنم به امید اینکه زمان بگذرد و صبح که بیدار می شوم ترک هایم جوش خورده باشند.
با اسم تو بیدار می شوم و با موجود هزار تکه ی سردی روبه رو می شوم که باز باید از نو بسازمش.
گاهی احساس می کنم که بعضی از تکه های وجودم گم شده اند. انگار هوا از درونم رد می شود.
از من خواستی که بنویسم.
برایت بنویسم که روزهایم را چگونه میگذرانم.
ما هر دو می دانیم در دنیای کثیفی زندگی میکنیم.
هر دو می دانیم که زندگی همان نیست که ما می خواهیم.
بین این همه کثافت زندگی کردن وظیفه ای شده بر دوش همه مان.
ولی تنها و تنها نبودن توست که دستانم را سرد می کند
و اینکه الان بین 3454 آهنگ Cannonball پلی شود.