Apr 29, 2006

من جایی بین ریتم نامنظنم نفس هایت جا ماندم و اینجا خالی خالی با اتاقم نشستیم و از تنهاییمان حرف میزنیم

Apr 5, 2006

تو را کشتم.
درست نمیدانم کجا و چگونه.
شاید بین بازوهای مردد و حواس پرت پسری که خوشمزه ترین لبخندهای دنیا را دارد.
آتشت زدم و خاکسترت را هم روی تنهاییم پاشیدم.

با احترام
امضا: دختری که داشت 20 ساله میشد.