Apr 9, 2007

نوشتن سلاح من برای مواقعی است که لبریز می شوم
و این دلیلی است برای شبیه بودن سوژه های پست هایم
این بار، ایتس ابات یو!
و من حتی نمی دانم از کجا شروع کنم
در قالب هر جمله ای که می ریزمت، جا نمی شوی
نمیدانم مشکل من است یا کلمات،
که هر خطی که می نویسم اندازه ی یک آهنگ دیمین رایس طول می کشد
آخ! من آنقدر دیوانه ام! آنقدر افراطی که اگر تصویر خودت را در ذهن من ببینی خنده ات می گیرد.
مسئله اینجاست که اکستریم ها قابل بیان نیستند
و من چه بیهوده تلاش می کنم.
من چیز دیگری در دنیا نمی خواهم
غیر از بازوهای تو
که بینشان حتی پیچیده ترین سوالات فلسفی جوابشان یک کلمه است.
میبینید؟ من از دست رفته ام!

Apr 1, 2007

تبدیل شده ام به حجمی تو خالی.
مثل یک حباب شاید.
درونم چیزی نمانده
همه اش را گریه و دود کردم.
احساساتم نیز به سطح پوستم هجوم آورده اند
آنقدر عریان که با کوچکترین ضربه ای دچار التهاب می شوند.
علی رفت و من حتی دیگر آنقدر قدرت ندارم که نبودنش را معنی کنم.
دستانم بوی نوستالژی می دهند و سیگار.
صداها بلندتر از همیشه اند، خیلی بلند تر از آنچه می توان شنید.
و تمام خواسته های مدفون دخترانه ام که در جریان به اصطلاح مدرن شدنم دفن شده بود هم خورده و رو آمده.
مدام دستان گرم می خواهم و آغوش های قدیمی.