May 12, 2012


یکی از مثبت ترین نکات مربوط به رفتن از ایران، دور شدن از روابط مریضی است که تا زمانی که اینجایی، گریزی از آنها نیست.در طی ۲،۳ سالی که ایران نبودم، دلم برای خیلی از این آدم ها تنگ میشد . عکس های دسته جمعی شان را که می  دیدم، میان همه صورت ها دنبال خودم می گشتم. ولی در عوض، در روابط اجتماعی ام، آرامشی پیدا کرده بودم که سال ها اثری از آن در زندگیم نبود. انقدر به سنگینی بار بعضی روابط عادت کرده بودم که تا مدت ها نمی فهمیدم این بار برداشته شده  مربوط به چه چیزی بوده اصلا.نزدیک یک سال است که من به ایران برگشتم و ارتباطاتم را به صورت نسبتا موفقی محدود به افرادی کردم که در روابط شان اصول دارند، برای خودشان و اطرافیان شان ارزش قائل اند، وجودشان شادی آور است و می شود با آنها راجع به چیزهایی جز مسائل روزمره گپ زد. با این حال، سبک زندگی مان جوری شده که حتی شاید ناخودآگاه اجازه می دهیم آدم های دیگر سرشان رو بکنند توی زندگی آدم و انگار که مثلا می آیند گالری، به صفحه ی فیسبوک مان سر بزنند و فکر کنند که شما چقدر مناسب کلکسیون شان هستید. (البته نه به معنی اینکه همیشه نیت پشت این نوع دوستی ها منفی است). خلاصه که می گفتم، آدم هایی که فقط از آدم انرژی می گیرند، نخواهم هم هستند، دوستان دوستانم هستند، اصلا دوستی با خیلی های شان پاس ورود به محافل مثلا روشنفکری است. اماکن عمومی که هیچ، خیلی از این دوستان برنامه شان را بر اساس مرغوبیت مشروب و سرویس مکان های موجود می چینند و کلا چنین رویکردی به معاشرت دارند.از قضا ممکن است این مکان منتخب گاهی خانه خود شما هم باشدمن متوجه شدم که بعد از این یک سال، دوباره بخشی از ذهنم درگیر سامان دهی مسائل مربوط به این روابط است. اینکه چه طور باید دوری کرد از برخی روابط و چطور باید با ایجاد حداقل تنازع، به افراد انتقاد کرد و یا اینکه آیاخیلی وقت ها اصلا انتقاد کردن می ارزد و فایده ای هم دارد. جو عجیبی شده در  بین این چند صد نفری که دور ما هستند. سرعت شروع دوستی ها خیلی بالا رفته و به همان سرعت هم، دوستی ها به پایان می رسند و می ماند یک سری قصه و داستان که آدم ها در گالری ها و مهمانی های خیلی خاص و هنری شان در گوش هم بگویند.واقعا خسته کننده است.


May 5, 2012

یک روز سرد
شروع شدی
و دیگر هیچ وقت تمام نشدی