Nov 14, 2011

اگزاتیک بودن به تصویر کشیدن فقر و محدودیت برای مخاطب غربی خیلی هم غیر منطقی نیست
این چهارمین فستیوال فیلم مستندی است که شرکت کردم و بعد از ۶ روز و تماشای بیش از ۱۳۰ فیلم، می توانم بگویم که با توجه به مشاهدات من، به نظر می آید که هر کجا مردم دغدغه های روزمره شان کمتر است و زندگی نسبتا مرفه تری دارند، خلاقیت شان در به تصویر کشیدن واقعیت های فرهنگی نیز کمرنگ تر است .
دغدغه ها روزمره تر و تکراری تر می شوند و حتی شکل بیان در یک قالب کلی قرار می گیرد. در برخی از موارد حتی خارج از چارچوب بودن هم در یک چارچوب بزرگتر هنری تعریف شده قرار می گیرد
طبیعی است که ذهنی که چالش نشود، کمتر از شاهراه آسفالتی به خاکی می زند و شاید همین ماهیت کشورهای در حال توسعه است که دل مخاطبان غربی را می برد.
در خلق، مسئله، همه چیز است. یا من اینطور فکر می کنم. وقتی مسئله پیچیده و چند وجهی است، محصول آن هم بیشتر تامل برانگیز است. فرد وقتی با مسئله زندگی می کند، در روزمرگی اش آن را پرورش می دهد تا آنقدر ملموس می شود که جان می گیرد. خودش در ورای خالقش حیاتی مجزا پیدا می کند و اثرش در ذهن مخاطب می ماند. ولی وقتی اثر با توجه با ذهن مخاطب و با هدف خوشایند مخاطب خاص، برای چند روز و یا چند ماه اهمیت پیدا می کند، عمرش هم شاید به همان اندازه کوتاه می شود.
من در این چند روز چقدر دلم سوخت. که فیلم های کم بودجه (یا بی بودجه ی) اروپای شرقی و یا ایران و یا بعضی کشورهای افریقایی چقدر تکان دهنده بودند و چقدر نادیده گرفته می شوند و در عوض مثلا فیلم کانادایی با بودجه ی چندین هزار دلاری و صد هزار نوع پشتیبانی و حمایت، چقدر پر مبالغه و تجاری بود و شاید مثلا به خاطر اینکه سفارت کانادا یکی از اسپانسرهای این برنامه بود، چقدر بیشتر به آن پرداخته شد و برایش تبلیغ شد. چیزی که در اینجا خیلی عجیب است ماهیت این برنامه ها است که هدف نهایی اش آموزش دگر پذیری و دگر اندیشی است. اسکار نیست که اینگونه تمایزات جزءی از ماهیت خود برنامه باشد.
البته این معادله همیشه به همین سادگی و اینقدر یک خطی نیست. غنای فیلم های مستند و اتنوگرافیک طبیعتا به خیلی عوامل دیگر هم بستگی دارد ولی خب آدم دلش می سوزد و کمی هم عصبانی می شود که حتی مخاطب خاصی ( که انتخاب کرده) زمان اش را به دیدن فیلم هایی که بیشتر از نظر فرهنگی آموزنده هستند تا سرگرم کننده بگذراند، به هر تفاوتی که در فرهنگ خودش تعریف شده و جا افتاده نیست بخندد و پوزخند بزند.
و ای کاش همچین برنامه هایی در ایران هم وجود داشت که آن دسته از آدم هایی که مدام نق می زنند و فکر می کنند در قعر فلاکت بشریت افتاده اند، می دیدند که چقدر مشکل و بدبختی در دنیا وجود دارد. آن هم نه اصلا در کشورهای فقیر و شهر های معروف به بیچارگی که حتی در جذاب ترین پایتخت های دنیا.