روزها
هر چقدر هم آبستن وقایع عجیب و غیر قابل پیش بینی باشند
می گذرند، مثل همیشه
و ما عادت می کنیم
باز هم می آموزیم که چگونه روزمرگی مان را حواله قسمتی از مغزمان کنیم که تنها عملکردش باخوانی تکرارها است
به نا مانوس ترین چیزها، به بهترین و بدترین ها عادت می کنیم
گاهی حتی خود را بی تفاوت وسط آرزوهای قدیمی می یابیم
که در قالب واقعیت ، رنگ پریده و نزار شده اند
و یاد می گیریم که ایده آل ها را خیلی جدی نگیریم
آن وقت که نوک همه اوج ها ساییده شد و از تیزی افتاد
برای احساس خوشبختی، ساده ترین بهانه ها را می جوییم
که ذات تکراری شان قابلیت ایجاد نا امیدی ندارد.
مثل همین لیوان چایی کنار دستم.
No comments:
Post a Comment