حضور آگاه مرگ این روزها زندگیم را انقدر جذاب کرده که هر لحظه ای که میگذرد انگار در مبارزه ی بزرگی برنده شدم.
با این معجزه وار دیدن زندگی هر چیزی در افراطی ترین شکل ممکن نمود پیدا میکند. و بعد همه چیز میتواند در چشمان کمرنگ غریبه ای خلاصه شود.
آنجا زمان خاصیتش را دست میدهد. بدون زمان پاره خطی باقی نمیماند و این چیزی شبیه مفهوم بهشت من است.
غریبه را میگفتم که آنقدر نگاهش سنگینم میکند که مجبور میشوم بین کلمه ها تخلیه اش کنم. اینکه دیگر غریبه نیست جذابیتش را کم نمیکند ، این را از همان لحظه ی اول فهمیدم .
این لحظه های اول که هنوز کلمات در سر آدم جریان پیدا نکرده اند واقعی ترین لحظه های زندگی اند.
No comments:
Post a Comment