امروز صبح ، بعد از صبحانه، خیلی مصمم به سمت اتاقم اومدم که شروع کنم به نوشتن پروپوزال ورکشاپی که باید درس بدم
همونقدر مصمم لپ تاپم رو برداشتم و دیدم روی دسکتاپم یه سری نیو فولدر بی هویت افتادن
فکر کردم اینجوری که نمیشه کار کرد، اینجوری این پوشه های شلخته با فایل های مهم کاریم قاطی میشن
بعد این که هر کدوم از فولدرها سر جاشون قرار گرفت دیدم که جاشون هم خیلی مرتب نیست و خوب اینجوری که نمیشه کار کرد، آدم قبل از اینکه بتونه کار کنه ذهنش باید کاملا آزاد باشه و با این همه ازدحام روی کامپیوتر که نمیشه کار کرد
همه ی اینا که درست شد گفتم برم یه سر فیسبوک بزنم که دیگه بعدش وسط کار کرمم نگیره برم سراغش، همین جوری که تو فیسبوک چرخ میزدم فکر کردم عکسمم رو عوض کنم دیگه
آدم وقتی میخواد یه کار جدید رو شروع کنه خوبه که نو نوار باشه
عکسمو که عوض کردم ، طبعاتش رو هم باید دنبال می کردم بالاخره
بعد فکر کردم چقدر جالب که ساعت ۱:۱۵ دقیقه است و من هنوز یه کلمه هم ننوشتم، انقدر جالبه که میشه راجع بهش یه پُست اینجا نوشت
حالا هم که دیگه نمیتونم شروع کنم کار کردن، چون تا بخوام تمرکز کنم باید برم ناهار
بهتره برم ناهارمو بخورم بعد برگردم شروع کنم به کار کردن.
بعله!