که کسی نباشد که به آنها بگوید کی باید چه کاری را تحویل دهند
به نظر ایده آل ترین شغل ها آنهایی هستند که موتورشان انگیزه ی شخصی است
ولی بگذارید رازی را با شما در میان بگذارم
وقتی هیچ نیروی بیرونی بر کارهایتان نظارت ندارد
هر چقدر هم کارهای مثبتی انجام دهید که توجه زیادی هم کسب کنند و مورد تمجید قرار بگیرند
کافی است شب بخوابید و روز بعد بیدار شوید و آن وقت می بینید که نیاز کوفتی به مفید بودن از آغاز روز شما را می خورد
به خصوص وقتی کارتان در حوزه ی علوم انسانی با ریشه هایی از هنر باشد
من واقعا به آقایی که خانه مان را بنایی می کند حسودی می کنم
که نتایج کارش را در پایان هر روز می بیند
و اصلا آن را هم نبیند از دستانش معلوم است که کاری کرده
یا مثلا دکترها
نتیجه ی کارشان خیلی ملموس و رضایت بخش است گرچه که می تواند گاهی افسرده کننده باشد ولی به نظرم طبیعت این شغل به ندرت این پرسش را ایجاد می کند که همه ی اینها برای چه!
گاهی فکر می کنم که آیا حتی بزرگترین نظریه پردازان و فیلسوفان هیچ وقت احساس مفید بودن کرده اند
بعضی وقت ها دلم میخواهد اصلا یک شغل مسخره ی کارمندی داشتی باشم که هیچ ارزش بذاتی هم نداشته باشد
ولی در عوض هر روز صبح سر کار رفتن مجال این درگیری ها را به ذهنم ندهد
گور بابای اینکه دغدغه ام نیست و از انجام دادن یا ندادن آن کار گوشه ای از هستی هم تکان نمی خورد
داشتن روتینی که انگار یک نیروی خارجی هدایتش می کند اختیار آدم را محدود می کند
اختیار ناب خیلی هم چیز خوبی نیست
آدم را هی گیج می کند و در چرخه ی تسلسل می اندازد
شاید هم مسئله ی من شخصی تر از اینها است