نمیشد حالا
انقدر همه چی پیچیده و چند وجهی نبود یه وقتایی؟
Feb 16, 2010
Feb 3, 2010
Feb 2, 2010
من آدم بند و ریشه ام
از آنهایی که جای بخیه برای همیشه روی خاطراتشان می ماند
بخیه هایی که به هنگام کندن و رفتن آنقدر ناشیانه دوخته شده اند که هر تکان بزرگی پاره پاره شان می کند
و هنوز هم تاب این خون ریزی های احساسی را ندارم
از اول هم درست بلد نبودم
من را چه به وصله زدن پارگی ها؟
من که فقط از برگ دادن میگویم، خودم از هراس ویرانی سرگردانم
حیران و گیج کوله بارم را برداشته ام و دنبال چیزی از جنس تعین از گوشه ای به گوشه ای می روم
و فقط از آنچه به دنبالش سرگردانم، دورتر می شوم
از آنهایی که جای بخیه برای همیشه روی خاطراتشان می ماند
بخیه هایی که به هنگام کندن و رفتن آنقدر ناشیانه دوخته شده اند که هر تکان بزرگی پاره پاره شان می کند
و هنوز هم تاب این خون ریزی های احساسی را ندارم
از اول هم درست بلد نبودم
من را چه به وصله زدن پارگی ها؟
من که فقط از برگ دادن میگویم، خودم از هراس ویرانی سرگردانم
حیران و گیج کوله بارم را برداشته ام و دنبال چیزی از جنس تعین از گوشه ای به گوشه ای می روم
و فقط از آنچه به دنبالش سرگردانم، دورتر می شوم
Subscribe to:
Posts (Atom)