خواب
Dec 20, 2009
Dec 18, 2009
روزی روزگاری می توانستم بی تکلف بنویسم
هر چه بود را به هر شکلی شده میچپاندم در کلمات و بیرون میریختم
آن روزها زندگی هنوز برایم هرزه ای هزار چهره نبود
دروغ چرا
این هرزگی برایم روز به روز جذابتر می شود
چه در خود زندگی چه در آدم ها
آدم هایی که زندگی کرده اند یا زندگی آنها را کرده است
هوشمند تر به نظر می رسند
خواستنی اند
اینهایی هم که گفتم
پس مانده ی تهوع های روانی چند روز گذشته ام بود
آدم چه میداند!
اصلا آدم چه می داند؟
من یک سال و نیمی در برلین چه غلطی می کنم اصلا
چقدر عجیب!
هر چه بود را به هر شکلی شده میچپاندم در کلمات و بیرون میریختم
آن روزها زندگی هنوز برایم هرزه ای هزار چهره نبود
دروغ چرا
این هرزگی برایم روز به روز جذابتر می شود
چه در خود زندگی چه در آدم ها
آدم هایی که زندگی کرده اند یا زندگی آنها را کرده است
هوشمند تر به نظر می رسند
خواستنی اند
اینهایی هم که گفتم
پس مانده ی تهوع های روانی چند روز گذشته ام بود
آدم چه میداند!
اصلا آدم چه می داند؟
من یک سال و نیمی در برلین چه غلطی می کنم اصلا
چقدر عجیب!
Subscribe to:
Posts (Atom)