این بار اولی نبود که ترکت کردم.
من بارها کنار تو می نشستم و پشت نگاه ماتم چمدانم را می بستم.
و تو چه ساده از زیر خیال هایم سر می خوردی و لحظه هایم را پر می کردی.
بار اولی نبود که ترکت کردم.
هر روزی که شب میشد چیزی هم در من تمام میشد،
و هر صبح دوباره همه چیز آنقدر جدید بود که حس گمشده ای را داشتم که هیچ چیز را نمی شناسد.
من با هر آغازی می دانستم که پایانی در پیش است.
"تو" در نوشته های من، مثل تمام واقعیت های زندگی مرتب تغییر هویت می دهد.
من ولی در عین تغییر رنگ همیشه دختر کوچولوی همه ی مخاطبانم بودم.
No comments:
Post a Comment