Jun 2, 2006

من فکر میکنم که بهترین جای دنیا برای قایم شدن بین شانه های تو و بالش است.
و تو احتمالا به این فکر میکنی که در یخچال چه چیزی برای خوردن پیدا می شود.
من به کلمات چنگ میزنم. اسمت را صدا میزنم تا تو را از آشپزخانه برگردانم همین دور و بر و ناگهان یادم می افتد که کلمات فقط فاصله ها را دور میزنند و ساکت میشوم.
تو منتظر شنیدن احساسات قورت داده شده ی منی.
و من انقدر سکوت میکنم که تو یاد درد معده ات بیفتی و بروی.
من هم هر چقدر در خودم مچاله میشوم و جلوی چشمانم را می گیرم فایده ندارد. پشت دستانم اصلا جای خوبی برای قایم شدن نیست.

No comments: