تو دنیای ایده آل من خط نیست.. همه مسیرا دایره است
دایره ها تو هم پیچ میخورن و و وقتی توشون اوج میگیرم تو مرکز دایره هام .. اونجا آخر دنیای منه
من تو اون نقطه میتونم ادعا کنم که همه دنیا رو دارم
من پاره خط های بدقواره رو دوست ندارم ..
راه ها تکراری به نظر میان ..
مرکز دایره ام رو گم کردم؟
میتونم یکی از نقطه های سر پاره خطهاتونو قرض بگیرم..
دارم نقش کاتالیزگر رو بازی میکنم
من دست میخوام
دستهایی که بشه ساعتها تو دستام نگه دارم
دنیای رمانتیک کودکانه من ترک خورده
جمله های کوتاه احساساتیم دچار التهاب شدن
من ابدیت ساکن میخوام
خوابهای طولانی میخوام
من انگیزه برای نوشتن میخوام
من دلیلی میخوام برای لذت بردن از هوا... من مرکزم رو میخوام
زیاده خواهم
اونقدر که حتی تراویس تپش قلبم رو پایین نمیاره
من میدونم که چیز بیشتری هست..
ولی هر روز تو پست های تکراریم تکرار میکنم که همش همینه
من میخوام باور کنم که بتونم زندگی کنم
به خودم قول میدم که حتی وسط دانشگاه اشکام رو کنترل نکنم
قول میدم که کس خلترین دختر 18 ساله ی دنیا باشم
بزرگترین ناراحتیم وقتیه که تاکسیا میرسن به مقصد و باید پیاده شم
گریه میکنم
برای کاکتوسام.. برای من اول جمله هام.. برای حرفایی که نمینویسم
من فکرام رو جنده کردم .
همه چیز رو موشکافی میکنم.. مثل غذایی که انقدر موقع خوردنش به محتواش دقت میکنی که فرصت لذت بردن ازش رو پیدا نمیکنی
من از این تنهایی تخمی بهمون قدر بیزام که دوسش دارم
دوستام رو میخوام. روابط تعریف شده میخوام که توشون لازم نیست چیزی رو توضیح بدی..
سکوت های طولانی میخوام
من خستم
من یک دروغ گوی بزرگم.. منطقم نمیذاره کس خلترین دختر 18 ساله باشم
حتی اشکام رو پشت کلمه ها قایم میکنم
خسته شدم
از پستام .. از چش ناله هام.
از سیکلهای تکراری بی معنی که به هیچ جا نمیرسن.